هر کسی به ما می‌رسید، سعی داشت به مادرم کمک کند که بیاید روی پله برقی. حالا من، دخترش کنارش ایستاده‌ام، مدام هم می‌گویم که نیازی نیست، استرس ندهید، خودشان بلدند، هولشان نکنید، شما بفرمایید بروید، اما باز هم گوش کسی بدهکار نیست. همه متخصص سوار کردن آدم‌ها بر پله برقی شده‌اند! یک پیرمرد در حالی که می‌گفت "نترس، نترس، بیا" آمد کنارمان و یک لحظه ترسیدم بیاید دست مادرم را بگیرد ببرد روی پله! :))) یک پیرزن هم مادرم را کنار زد و گفت "ببین، منو ببین چجوری میرم، اینجوری برو، ببین، یاد بگیر!" و خانم بچه به بغلی که هی می‌گفت "خانم برو دیگه" که گفتم "خب شما از کنارشون برین". مادرم حتی نمی‌گذاشت من دستش را بگیرم، چه رسد که دیگران این همه سخنرانی کنند و کلاس آموزشی بگذارند. اما خب کسی به خواست ما اهمیتی نمی‌داد. نمی‌دانم چرا

+ دیروز روی پله برقی سرشان گیج رفته و افتاده‌اند. چادرشان جرواجر شده! مانتویشان پاره شده و مردم به زور از چنگال موتور چرخان نجاتشان داده‌اند. بعد هم با آن وضعیت حدود نیم ساعت روی پل عابر پیاده نشسته‌اند تا آقای چادر ببرند برایشان. این نیم ساعت شاید خیلی سخت‌تر از آن اتفاق اول بوده حتی. حالا چطور باید به تک‌تک آدم‌هایی که هی می‌گفتند "ترس ندارد، نترس، چرا می‌ترسی" توضیح داد که این یک ترس طبیعی است و بهتر است وقتی می‌گوییم نیازی به کمک نیست، باور کنند که نیازی به کمک نیست و فقط بروند؟

دخترم، تو از حسابم پول برداشتی؟

اگر کودک ندارید، بگردید چند دوست در میان کودکان پیدا کنید

حمایت از تولید داخلی خوارج

یک ,روی ,پله ,هم ,مادرم ,نیازی ,پله برقی ,روی پله ,نیازی به ,که نیازی ,به کمک

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود بازی و برنامه اندروید | وبلاگ هزار و یک دانلود کتابخانه بِدونِ طُ❤ مِثلِ ماهیِ بِدونِ آبَم H Ehsun ستمپی مهــــــرآنه :) اطلاعات گوشی وتبلت آستان مقدس امامزاده عبدالله موسی الکاظم(ع) بازی و موسیقی وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )