مرکز از پرستارها سفته خواسته. یکی از قبلی‌ها گفت نمیده، مدیر انقدر حرف زد که قانع شد. من حرفی نزدم، اومدم بیرون و بعد پیام دادم که سفته نمیدم. با پرستارهای سابقشون مشکل دارن، با من بیشتر کنار میان. گفتن نده ولی به بقیه بگو دادی. گفتم ان‌شاءالله که نمی‌پرسن. تمایلشون به اینه که شیفتای منو بیشتر کنن. از این طرف هم مامان و آقای خیلی با این کار کنار نمیان. من برای اون برنامه‌های بعدیم پول لازم دارم، ولی بعید می‌دونم بتونم پس‌انداز کنم.
فروردین شلوغیه. کنسولگری بوق، چند روزه نه سیستم نوبت‌دهیش کار می‌کنه، نه بدون نوبت کار راه می‌ندازه. اون نامه‌ای که هفته‌ی پیش از دُمش گرفتم و اتاق به اتاق باهاش رفتم تا ارسال بشه، و "تاریخ خورد" و ارسال شد، شوهرخاله‌م از کابل پیگیر شد و گفت نرسیده. خدایا یعنی چی؟ مگه فیزیک نامه ارسال شده؟ یعنی تو ترافیک ایمیل گیر کرده؟ یعنی جاده‌های مواصلاتی ایمیلی بسته بوده؟ یعنی تو سیلاب هرات گیر کرده؟ یعنی تعطیلات بوده یا مامور تحویل ایمیل مرخصی داشته؟ واقعا نمی‌فهمم. یه روز این اداره رو با نارنجکی بر کمر، از روی نقشه محو می‌کنم. #شهید_تسنیم
امشب قرآن‌خوانی داریم. غذا یه چیزیه تو مایه‌های قابلی با مرغ. هرچی هست دوستش دارم، از خود قابلی بیشتر.

رفتن، اهواز، بدون من. ساعت یک زنگ زد، گفت چهار و نیم حرکته، میای؟ آقای بهم اجازه ندادن. ناراحت نیستم، دارم به این فکر می‌کنم که من قرار نیست هیچ‌وقت اجازه‌ی انجام کارهام دست خودم باشه؟ تا آخر آخر؟ یه‌کم عجیبه این سیستم برام. طراحش واقعا خداست؟

ادامه‌ی پست، تو نوت‌های گوشیم بود. مال همین فروردینه. چون دوست نداشتم چیزی بنویسم (و هنوزم ندارم) منتشر نشده. ولی اینا انقدر خنده‌دار بود که دوست دارم تا آخر عمر یادم بمونه. گرچه کامل روایت نشدن :)

اینکه تو خواب واضح و رسا و بلند حرف می‌زنم یه مشکله، اما اینکه کنار یک عالمه آدم غریبه می‌خوابم و خواب بیمارستان و زایشگاه می‌بینم و واضح و رسا و بلند حرف می‌زنم یه فاجعه است
دل و روده‌ی خودم و بچه‌ها از خنده به هم گره خورده بود. حیف که نمیشه تعریف کنم اون شبو! واقعا حیف، بعدا یادم میره این خاطره رو.

خانم بی‌نهایت تمیز و کدبانویی بود. برامون زیر سفره یه پارچه پهن کرده بود که خرده ریزه‌های نون نریزه رو فرش. تا نشستیم و اولین نفر دوغ رو باز کرد، آبشار دوغ بود که باریدن گرفت! دوغ گازدار آخه؟ دومی اما به قطره قطره راضی نشد، یه لیوان کامل رو چپ کرد! و من اونجا فهمیدم که انتخاب پارچه‌ای به قطر دم‌کنی، به عنوان زیرسفره‌ای انتخابی بس شایسته و به‌جاست. آبروی هرچی پزشک و پرستار و داروساز و ماما بود رفت که رفت!

بنده یه غلطی بنموده و در جلسه‌ای که میانه‌ی دوره، به منظور نقد عملکرد برگزار شده بود یه حرفی زدم. سوژه شدم بدجور. کل اعضا مم بودن به حرف زدن وگرنه حرف نمی‌زدم. فرض کنید چهل نفر آدم بوده باشیم، سی و نه نفر راجع به یه موضوع نقد داشتن، من راجع به یه موضوع خیلی پرت. حقیقتا از نظر خودم خیلی مهم بود، تماما درگیرش بودم و بابتش عذاب وجدان داشتم و احساس مسئولیت می‌کردم. اما بقیه با حرف من شوکه شدن. سکوت، رد، توجیه و اعتراض، واکنش‌های دریافتی من بود. اما بعد از جلسه، اون حرف، تبدیل به یه سوژه‌ی خنده‌ی گنده شده بود و حاج آقای گروه، انقدر با اون بهم تیکه انداخت که موقع رفتن اومد عذرخواهی و حلالیت گرفتن بابتش! کلمه‌ی رمز "میان‌وعده"!

ظروف یه بار مصرف رو می‌آوردن، روش ضربه می‌زدن و می‌گفتن "صدای کباب بره میاااااد" بعد باز می‌کردن و می‌گفتن "عههههههه! پووووورههههههه اسسسسست!" و من اولین بار اونجا با سیب‌زمینی آب‌پز و پوره‌ی سیب‌زمینی به عنوان وعده‌ی غذایی آشنا شدم. البته برخلاف خیلی‌ها، بنده تا تهشونو می‌خوردم :)

دخترم، تو از حسابم پول برداشتی؟

اگر کودک ندارید، بگردید چند دوست در میان کودکان پیدا کنید

حمایت از تولید داخلی خوارج

یه ,رو ,حرف ,تو ,یعنی ,اون ,بود که ,به یه ,یعنی تو ,گیر کرده؟ ,واضح و

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

علم و سازه جراحی هموروئید وادی قلم دانلود کده قرارداد هوشمند بر پایه بلاکچین اتریوم تولید محتوا خبری دانلود کامل سریال هم گناه،دانلود قانونی سریال هم گناه،دانلود رایگان سریال همگناه حمیدرضا آقایی پرسش مهر رئیس جمهور درموردکرونا فروشگاه آنلاین هر چی نو