من اگه پسر بودم و به کسی پیشنهاد ازدواج داده بودم و منتظر گرفتن جواب بودم، تا بخواد جواب بهم بده، دیوانه شده و سر به کوه و بیابون گذاشته بودم =)
در مدت انتظار، انواع و اقسام افکار به ذهن آدم هجوم میاره.
_ خیلی خوب عمل کردم به نظرم. حتما همه چی اوکی میشه.
_ واااای من چرا اینجوری کردم؟ چرا اینو نوشتم؟ چرا اینو گفتم؟ ریجکت صددرصده!
_ خدایا یعنی چند نفر دیگه مثل منن؟ اصلا شاید تنها باشم ها؟ اینجوری ممکنه تنها گزینه خودم باشم.
_ من مطمئنم همین امسال که من قصدشو کردم، میلیونها نفر دیگه هم همین قصدو کردن. از بس خوششانسم من!
_ ببین از نظر تئوری شرایطت از بقیهی آدمایی که فک میکنی شاید باشن بهتره. نگران نباش.
_ چطور ممکنه بابا؟ من هیچ نکتهی مثبتی ذکر نکردم. اونایی که گفتم همهش باعث خجالته که!
_ بیخیال دختر! نشد هم نشد. دنیا که به آخر نمیرسه. فک کن اصلا همچین چیزی به گوشت نخورده!
_ یعنی اگه نشه، من بعد از این چطوری زندگی کنم؟
.
.
.
+ لازمه بگم منتظرم؟ دقیقه به دقیقه فعلشو صرف میکنم؟ حالات و افکارم هی در نوسانه؟ سینوسی رو رد کرده، موجم نیست دیگه، سونامیه؟
+ انتظار، چه واژهی کلیشهاییی شده.
+ عجیبه که این پست، تو هیچ کدوم از نوزده تا دستهبندیم جا نمیگیره.
درباره این سایت